پری دریایی

برای تازه شدن دیر نیست.

پری دریایی

برای تازه شدن دیر نیست.

نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان

نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان 


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


هنرمندی به نام Kit King و شوهرش Corey Oda با همکاری یکدیگر نقاشی هایی بسیای بسیار زیبا و طبیعی انسانی کشیده اند. آثار این هنرمندان آنچنان طبیعی است که بیننده احساس می کند با یک میکروسکوب در حال دیدن منافذ پوست ،چین وچروک های یک انسان است.


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


نقاشی های طبیعی و باورنکردنی از انسان + تصویر


تاپ ناپ

Mirror Mask








یکی از شاهکار های سینمای جهان

خاطرات طنز والیبالی5


قبل از بازی ایران و المان 3 

مجتبی : سعید کارخودته.سرشو گرم کن تا ما جیم شیم.تو هم میتونی باهاشون بری به " بتر پلیس ". 

سعید : آقا من خودم خراب کردم خودم درستش میکنم. 

سعید روبه خانم راهنما : sorry ,we need your help.I dont know a good 
place here.would u pls bring us sth to eat?we will wait here for u. 

فرهاد : ای جونور خداییش خیلی باهوشی . 

امیر :بیخود نیس بهترین پاسور لیگه. 

سعید ، خانم راهنما وبادیگاردها رو راضی میکنه برن.میدوه سمت بچه ها و میگه : این اولین بارمه از این غلطا میکنم بدوءین بدوءین. 

همه باسرعت میرن سوار آسانسور میشن. 

مهدی :ایول ، سعید داری راه میفتی داداش. 

میلاد :کی فکرشو میکرد کاپی اینجوری بذارتشون سرکار ؟!!! 

شهرام:باریکلا سعید .داری پیشرفت میکنی 

سعید باد تو غبغب میندازه و میگه:باشه بابا حالا یه کاری کردیما بسه دیگه 

سید که چند ثانیه ست همینجوری زل زده به کاپشن سعیدمیگه : سعید داداش همه کارات یه طرف ، این کاپشن قرمزی که پوشیدی یه طرف. 

همه با تعجب زل میزنن به کاپشن سعید ! 

فرهاد : با این کاپشن قرمز آتیشی که پوشیدی خانم راهنما از 30 کیلومتری هم میفهمه ما کجاییم ! 

مهدی :سعید راست میگه این چیه پوشیدی ؟!من دقت نکرده بودم. امیر :درش بیار درش بیار! 

سعید : بله ؟؟؟؟ 

میلاد:بدو بدو الان شناساییمون میکنن. سعید : چی چیو دربیار.چیزی زیرش نپوشیدم ! 

مجتبی :اشکال نداره داداش راحت باش خودمونیم.فیلم من بدون لباس تو همه جا پخش شد هیچی نگفتم. 

سعید : عمرا. فکر کردن درموردشم زشته چه برسه به عمل کردن بهش 

سید سعیدو میکشونه وسط خودشونو و مینشوندش کف آسانسور که کمتر پیدا باشه و میگه : بیشین بابا...زشت تویی با این کاپشنت ...! 

آسانسور میرسه به طبقه آخر و بچه ها پیاده میشن..میرن هرچی میخوان میخرن.دو 
سه ساعت میگذره وخانم راهنما هنوز داره دنبالشون میگرده.وقتی بچه ها دارن 
از مرکز خارج میشن سید وشهرام دوباره چشمشون به اون کاپشن رویایی میفته و 
میرن سمت اون مغازه... 

شهرام رو به سید :محمد باور کن این به تونمیاد.با این ریشات. 

سید : اصلا اینو دوختن برای یه آدم ریش دار.بعدم اصلا چه ربطی به ریش داره ؟!فکر نکن میتونی منو خر کنیا... 

شهرام : آقا اصلا بیا بریم تو شاید دو تا داشته باشه. 

سید : اگه یکی داشت قد میگیریم هرکی دراز تره مال اون 

شهرام اول میره تو اما چند قدم بیشترنرفته که یهو عقبگرد میکنه و سید و هل میده به سمت بیرون و تند تند میگه :برو برو.بدو برگرد بدو. 

سیدم هلش میده تو و میگه :غلط کردی.فکر کردی من خرم ؟! کاپشن مال خودمه. شهرام : برو خره ."بتر پلیس " اینجاس . 

یهو خانم راهنما از در مغازه میادبیرون ومیگه : where were u ?we lost u.I was searching for u up untill now. 

بچه ها اون طرف دارن با تعجب این صحنه رو نگاه میکنن ! 

امیر : بمیرید شما دوتا..سر یه کاپشن به بادمون دادید.. 

سعید رو به خانم راهنما : yes we too.we lost u too 

سید : لال از از دنیا بری دختر...داغ این کاپشنو به دلمون گذاشت. 

خانمه میگه : wait a minute.i missed sth in that store. 

سعید : خیلی معلومه قالش گذاشتیم ؟ 

شهرام :برو بابا .. خانم راهنما با دو تا پلاستیک دستش میادبیرون و یکیشو 
میگیره طرف سید یکیشم طرف شهرام و دست وپاشکسته به فارسی میگه : این برای 
شما و.. این برای شما...جنس ،خوب نبود.اما چون شما دوست داشت ،من به 
بادیگارد گفت ، اون خرید برای شما. 

شهرام و سید بقیه بچه ها 

سعید آروم به بچه ها میگه : این فارسی بلد بود !؟؟؟ 

امیر :یعنی هرچی گفتیم رو فهمید ؟؟! 

مجتبی :بچه ها من برم محو شم تو افق .کسی همراه هست ؟! 

سید کاپشن رو میگیره و بعد از تشکر به بچه ها میگه : بچه ها نظرتون در موردحرفایی که من زدم چیه ؟! 

شهرام آروم برمیگرده به بچه ها میگه : بچه ها اصلا تو روتون نیارید که انقدر بهش چیز گفتید وهمشم فهمیده. 

سعید : دیگه تا عمر دارم با شماها بیرون نمیام. 

فرهاد : سعید توکه شاهد بودی من چیزی نگفتم ! 

خانم راهنما : Now lets go to a better place than City Center. 

همه : :|

طنز و خنده دار

17. تا حالا دقت کردین…..

تنها جایی ک تو دنیا…

کسی با کسی شوخی نمیکنه، کسی باکسی حرف نمیزنه، قیافه فوق العاده جدی داره و نمیذاره ک کسی حقشو بخوره صف دستشوییه؟

اصلا جای شوخی نیست!

18. یارو داشته سوار اتوبوس میشده رانندهه بهش میگه دستت لای در نره! یارو هم میگه سرت لای در نره!

19. وقتی یه زن نظر شما رو میپرسه.

در واقع نمیخواد نظرتون رو بدونه بلکه فقط میخواد نظر خودش رو باصدای مردونه بشنوه!

20. عرض شود که دیشب نرفتم خونه…

صبح که رفتم بابام گفت: دیشب کجا بودی؟

گفتم: خونه دوستم!

برداشت به ده تا از دوستام زنگ زد؛ خدا خیرشون بده، هفت تاشون گفتن: دیشب خونه ما بوده!

دوتاشونم گفتن الان اینجاست ولی خوابه بیدار شد میگم زنگ بزنه.

من تو کف اون یکی ام که گفت اینجاست داره نماز میخونه نمیتونه صحبت کنه.

21. زندگی انقدر پر استرس هست که: “ز گهواره تا گور ناخن بجو” صحیح‌تره

همچنین زندگی انقدر سخت شده که: “نه خوردیم نون گندم و نه دیدیم دست مردم” صحیح تره!

22. قبلا به گربه پخ میکردی سه متر رو هوا بود

الان صاف تو چششات نگاه میکنه . . .

بعدم اروم از کنارت رد میشه. . .

همین مونده سرشم به نشونه ی تاسف تکون بده  . . .

23. بچه تازه به دنیا اومده و از بیمارستان آوردیم خونه خوابیده

فامیلمون اومده میگه آخی خوابه؟؟؟

پَ نَ پَ زدیمش تو شارژ!

دکترا گفتن 7 – 8 ساعت اول خوب بزارین شارژ بشه

بعد ازش استفاده کنین وگرنه خوب گریه نمیکنه!!

24. پسرا ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪانشون:

ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﻫﺮ چرت و پرتى می نوﺷﺖ ﻣﻦ ﺍﻟﮑﯽ ﻻﯾﮏ می کردم.

25. مگسه نشسته رو برنج به خواهرم میگم: مگس!!

میگه بکشمش؟

میگم پ ن پ زشته برنج خالی بخوره یکم خورشت بریز واسش

26. یکی از بدترین اتفاقات دوران بچگی این بود که میخوابیدی وسط حال . . .

و وقتی که چشماتو باز میکردی میدیدی . . .

یه عالمه مهمون دورت نشستن . . .

لامصب مگه میشد آدم از خواب بلند شه . . .

من که همیشه خودمو تا 3 ساعت میزدم به خواب!

27. ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﮑﺎﺭﻩ شی؟

ﮔﻔﺖ؛ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﻮﻡ! ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ …

ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ: ﮔﻮﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻳﺪ …

ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺯﺩﻥ، ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﻠﻄﺎ اضافه نکنه…!!

ﻣﺚ ﺑﭽﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﮕﻮ ﺩﮐﺘﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ دیگه . . .

28. ما یه عمو داریم فقط خبر مرگ میده، هروقت زنگ میزنه اول لباس مشکی میپوشیم بعد جواب تلفونو میدیم.

29. دقت کردین از مزخرف ترین اتفاقات نصفه شبا، این صدای شکسته شدن قولنج وسایل خونه ست. مخصوصا تلویزیون و وسایل چوبی هی شبا قولنج شون می شکنه، آدم لوزالمعده اش میاد تو حلقش!

30. دارو چیست؟؟

دارو عبارت است از مجموعه عوارضی جانبی که بعضا اثرات درمانی هم دارد!

و برای رفع این عوارض جانبی داروهای دیگری تجویز می شود که خود این چرخه را تا نابودی کامل بیمار طی می کنند……!!

31. آقاا ﯾﮑﯽ الان ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ بهم ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ: ممد ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ؟

ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ! ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﮕﻮ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ!

ممد اﮔﻪ ﺍﯾﻦ پستو میبینی برو خونه ….. نگرانتن

32. ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ دختره ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻣﮕﺲ ﺭﻭﻱ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭشو ﺑﺎ ﻣﻮﺱ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺑﺪﻩ ﺗﻮ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﻪ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ…

ﻣﯿﮕﻦ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ از خنده ﺳﻮﺧﺘﻪ!!

33. حیف که ثروت ندارم…

وگرنه مشتمو میکوبیدم به دیوار و میگفتم:

حاضرم همه ثروتم رو بدم فقط یه لحظه آرامش داشته باشم.

خیلی باکلاسه لامصب!

34. از وقتی که عضو فیسبوک شدم​، فهمیدم که ظاهر آدما فقط با باطنشون فرق نداره​!

بلکه ظاهرشون با ظاهرشون هم فرق داره​

35. بیست جلسه رفتم کلاس زبان فرانسه، فقط یه چیز یاد گرفتم؛ هیچی زبون مادری نمی شه.

36. هیچی به اندازه یه دوست زشت به آدم اعتماد به نفس نمی ده!

37. یادش ﺑﺨﯿﺮ…

ﯾﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎ 200 ﺗﻮﻣﻨﯽ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﺎ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ ﭼﯿﭙﺲ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ یخمکو ﺩﻭﺗﺎ لواشک و ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻣﮕﻨﻮﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﺍﻻﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮔﺬاشتن!

38. رفتم بانک به رییس شعبه گفتم می خوام یه حساب مشترک باز کنم. گفت با کی؟ گفتم به انتخاب خودتون، فقط خیلی پولدار باشه! نمی دونم چرا با داد و بیداد از بانک بیرونم کردن.

39. نیمه شب از قلبم پرسیدم: چرا اندکی خواب هم به چشمان من نمی آید؟؟

گفت: چون بعدازظهر مثل خر خوابیدی! الکی هم ادای عاشقارو در نیار!

40. میدونید چی خیلی حال میده؟ این لواشکای سیاه هست؛ خییلیی ترشه!

اینا رو بگیری بعد روش یه عالمه رُب انار بریزی، بعد روش نمک بپاشی…

جوری که دونه های سفید نمک معلوم باشه…

بعد لولش کنی؛ بذاری کنار لبت آروم آروم آب بشه… مزه اش کم کم بره توی دهنت…

بعد با دستت یه گوجه سبز ترش نمک خورده را هم برداری یواش یواش گاز بزنی…

خب دیگه آب دهنتونو قورت بدین

41. دیشب یه آهنگی رو انقدر ریپلی کردم دیگه حس کردم آخرای آهنگ خواننده اش داره می گه غلط کردم اینو خوندم.

42. طرف ﻣﻴﺮﻩ ﻛﻼﺱ ﺭﻗﺺ ﺛﺒﺖ ﻧﺎﻡ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﺍﺯ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﻧﻤﻴﺮﻩ … ﺍﺯﺵ ﻣﻴﭙﺮﺳﻦ ﭼﺮﺍ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺮﻱ؟؟ ﻣﻴﮕﻪ: ﭘﻮﻟﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺷﺎﺑﺎﺵ ﺩﺍﺩﻡ!

43. توی عربستان وقتی هوا دو نفره است هیچ کار خاصی نمیکنن، منتظر میشن هوا پنج نفره بشه تا با همسرشون برن بیرون.

44. موفق ترین آدما اونایی هستن که با دوستان خود مشورت می کنن و برعکسش عمل می کنن.

45. قبل از نصیحت کردن تا 10 بشمرین و فکر کنی واقعا لازمه که حرف بزنین؟ اگه دیدین لازمه دوباره تا 10 بشمرین!

46. آیا می دانستید که اون زنی که برای اولین بار عبارت: “مردا همه مثل همن” رو به کار برد، یه زن چینی بود که شوهرشو تو بازار گم کرده بود؟

47. من میخوام برم کره ی جنوبی زندگی کنم. نه به خاطر ماشینای مدل بالایی که توش هست. نه به خاطرسرعت بالای اینترنتش.

فقط به خاطر اینکه ممنوعیت بیدار کردن افراد در هنگام خواب جزو قوانینشه! کیا میان بریم؟

48. پشت هر آدم افسرده ای یه آدم بی خیال داره کباب می خوره و از تعطیلات لذت می بره.

49. فارسی تمرین کردن دو خارجی:

اولی: پاشو بریم. دومی: نمیپاشم.

اولی: بیسواد نمی پاشم نه! پاشم نمیاد

50. یکی از فامیلا واسه باغش یه سگ خریده، بعد خودش از شب تا صبح مراقبه کسی سگه رو ندزده.

چگونه خودمان بشویم !؟

خود حقیقی,قدرت خود,خود نهانی

همه ما می‌دانیم که خود بودن و برداشتن نقاب‌های کاذب، ما را جذاب‌تر و زندگی‌مان را راحت‌تر و بی‌دردسرتر می‌کند. اما چیزی که کمتر در باره آن شنیده‌ایم این است که خود بودن می‌تواند ما را به راحتی به موفقیت برساند. حقیقت این است که قدرتی در ما هست که با هیچ ابزاری قابل اندازه‌گیری نیست. قدرتی اعجاب‌آور، که از آن «خود» شماست. یعنی از آن «خودحقیقی‌ یا نهانی» شما!

چگونه خودمان بشویم !؟

برای نزدیک‌تر شدن به خود نهانی‌مان و تبدیل شدن به چیزی که واقعاً هستیم باید چکار کنیم؟ در این جا به جای پاسخ دادن به این سؤال به شما می‌گوییم چکار نکنید یعنی چه کارهایی را انجام ندهید! ادای دیگران را در نیاورید و به تقلید کورکورانه از دیگران نپردازید. به خاطر فشار دیگران، تن به انجام کارها ندهید. بدون علاقه و تمایل و اشتیاق درونی، کاری انجام ندهید.


وقتی از انجام کاری رضایت ندارید یا احساس ناراحتی می‌کنید، تأمل و دقت بیشتری به خرج دهید. مقلد و دنباله‌رو مُد و استانداردهای دیگران نشوید. وقتی با یک کار یا مقوله جدید رو به رو می‌شوید، مثل یک ماشین مکانیکی یا روبات به انجام آن مشغول نشوید. در سال  و فصل جدید با خود، همسر، خانواده و دوستانتان قرار بگذارید که دیگر این کارها را انجام ندهید و بعد از یک سال خودتان را مرور کنید و ببینید چقدر به خود حقیقی‌تان نزدیک‌تر شده‌‌اید.

منبع:بیتوته

کدوم انگشتت رو بیشتر دوست داری؟ (تست شخصیت‌شناسی)

انگشت شصت، اولین انگشت به حساب می‌آید. یعنی شماره‌ها از انگشت شصت آغاز و به ترتیب به اشاره،‌ وسط، انگشتری، و کوچک ختم می‌شوند.

انگشت شصت

انگشت شماره 1

این انگشت نماد مسائل مادی و ثروت است و کسانی که این انگشت را انتخاب می‌کنند، اقتصاد‌دانان خوبی هستند و معمولا از نظر مالی در وضعیت خوبی قرار دارند.

 

 

 

 

انگشت اشاره

انگشت شماره 2

این انگشت نماد کار است و اشخاصی که به این انگشت اهمیت بیشتری می‌دهند، انسان‌های کاری‌ای هستند و به طور کلی وجدان کاری‌ای خوب و موفقیت زیادی در کارهایشان دارند.

 

 

 

 

 

 

 

انگشت وسط

انگشت شماره 3

این انگشت میزان اهمیت به خود فرد را نشان می‌دهد؛ افرادی که این انگشت را انتخاب می‌کنند، در مورد همه چیز اول به خود اهمیت داده و تا حدودی خود‌پرست و خود‌خواه هستند!

 

 

 

 

انگشت انگشتری

انگشت شماره 4

این انگشت نماد محبت و عشق است و کسانی که این انگشت را انتخاب می‌کنند، انسان‌هایی احساساتی و عاطفی هستند و همواره به دنبال محبت و خوشحال کردن دیگرانند.

 

 

 

 

 

 

 

انگشت کوچک

انگشت شماره 5

این انگشت نماد خانواده و فرزند است و کسانی که به این انگشت علاقه‌مندند، افرادی هستند که به خانواده پای‌بند بوده و به زندگی مشترک و به طور کلی روابط بین افراد اهمیت می‌دهند.

 

 

 

 http://bashgah.tebyan.net

من یک دخترم

♥•٠· من یک دخترم

 

نه یک مانکن فروشگاه,


نه یک وسیله برای جلب توجه,


و نه یک تابلو نقاشی


پیشرفت و بالارفتن را میخواهم اما نه به هر قیمتی


آزادم اما با تفسیری جدابافته...


آزادی من حجاب من است ،


طلا هم آزاد است اما همیشه محفوظ ، طلا را هیچوقت فله نمیفروشند!

اسمش پریاست ویک سالشه :

دوماهه به خاطر عفونت شدید بستری شده


دکترا ازش قطع امید کردن


شمارو به عزیزتون قسم واسش دعا کنید


از طرف Ali Rasouli پدر این کوچولو


لطفا به اشتراک بزارید تا همه واسش دعا کنن.


شاید دعای یه دلشکسته معجزه کنه.

.

.

.

بخون موهای تنت سیخ میشه مردونه



بخون اما ناراحت نشو ؛؛؛!!!


دوستان بخونید ببینم چشمی خشک می مونه ؛؛؛!!!



یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت: دو ماه پیش خواهرم کربلا بود تو صحن حضرت عباس ع بودیم مداح



داشت روضه میخوند یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایبن گفت :



عباس دروغ میگه ...



عباس دروغ میگه ...



مداح آرومش کرد گفت :



چی شده پیر مرد گفت :



من بعد 25 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته تو کما با خودم گفتم



درمون دردش عباسه !!!



از اصفهان اومدم کربلا ؛؛؛ امروز زنگ زدن بهم گفتن : بچت مرده...!!!



دروغ میگن که عباس حاجت میده !!!!!!



خواهرش میگفت :



مجلس بهم ریخت ...!!!



فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد ...!!!



با خودموون گفتیم الان مداح و میزنه دوباره...!!!



دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت :



بیا بغل ضریح بخون همه کسایی که دیروز بودنم باشن...!!!



میخوام بگم غلط کردم...!!!



(گریه میکرد و میگفت)



خواهرم میگه همه رفتیم مداح گفت :



حاجی چی شده ...؟؟؟



پیر مرده گفت :



خانومم زنگ زد گفته : چون نمیذارن زنا تو غسال خونه برن ؛؛؛ التماس کردم گفتم :



یک بار بچمو تو سرد خوونه ببینم...



مادرش میگه :



همین که کشو رو کشیدن بیرون دیدیم رو نایلون بخار نشسته س



سریع آوردنش بیرون و بهش شوک دادن...!!!



خلاصه پسرم به هوش اومده و شفا گرفته...!!!




میگن تا به خودش اومده پرسیده بابام کجاست...؟؟؟



مادرش بهش گفته :



پدرت کربلاست...!!!



پسرش میگه : وقتی تو کما بودم و دیگه دل کنده بودم از زندگی یه



دفعه یه آقای قد بلندی اومد صدام زد و گفت :



پاشو برو به بابات بگو آبروی من یکبار تو صحرای کربلا رفته بود....



چرا دوباره تو آبرومو بردی ؟؟



پاشو برو به بابات بگو عباس دروغ نمیگه !!!



عباس دروغگو نیست...!!!



بلیط کربلا تونو از دست حضرت عباس بگیرید



یا مطلب پائین رو نبین یا اگه دیدی باید کپی کنی !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
"اَ لسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبٰاس"




به احترام "باب الحوائج" هرکی دید،



کپی کنه تا همه سلام بدن...!!!



یهویی عاشق این متن شدم…!!!




خدا زمین را آفرید و اختیارش را سپرد به 1+5

.
.
.
.
.
.
.

۱ محمد



۲ علی



۳ فاطمه



۴ حسن 



۵ حسین


+


1عباس


اگه این پست +18. بود 300 نفر کپی میکردن ولی چون در مورد



حضرت اباالفضل ع هست کسی حاضر به کپی کردنش نیست!!!!



خدایا:هر کی این پست راکپی کرد درد دلش رو رفع کن ؛؛؛!!!




اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ

والیبال ایران

والیبال ایران از حضور در دور مقدماتی لیگ جهانی والیبال امسال، ۲۳۶ هزار و ۴۰۰ دلار پاداش به دست آورد که همانند سال های گذشته به دلیل تحریم ها برای دریافت آن با مشکل روبرو است.


خاطرات طنز والیبالی4

قبل از بازی المان و ایران 2 

چه ها به سیتی سنتر میرسن و از ماشین پیاده میشن بادیگاردها با اون خانم 
راهنما هم از ماشین پیاده میشن و میان کنار بچه ها سعید که تازه گوشیو قطع 
کرده و حسابی از دست همه عصبانیه میگه:دلیل اینکه انقدر حرف میزدین چی 
بود؟!! 

مجتبی:من که لال بودم همش زیر سر این میلاد بود 

سعید : من که گفتم هر کی میخواد زر زر کنه پیاده شه.اصلا نفهمیدم چی گفتم. 

شهرام با دست یه مغازه رو نشون میده و میگه : ایول خودشه این همون کاپشنیه که من میخوام. 

سید : غلط کردی .مال خودمه. و سریع میره سمت مغازه هه.شری هم میره که یهو 
خانم راهنما میدوه به سمتشون ومیگه : no no , it's not appropriate for u.i 
know better one . 

سید : ok ,i just want to take a look at it. 

خانم راهنما : no trust on me . 

شهرام برمیگرده به سعید میگه : من نخوام به " تراست " کنم کیو باید ببینم ؟ 

سعید : نه شهرام این یه چیز میدونه که داره میگه.بیاین بریم فعلا . 

سید : بابا فقط میخوام ببینمش نمیذاره. 

میلاد: بیاین بابا بریم مث این بچه ها دارن سر یه کاپشن دعوا میکنن،بعد به من میگن بچه 

سید رو به میلاد:بچه اگه تو هم کاپشنیو که چند ساله داری دنبال مدلش میگردی اتفاقی تو یه مغازه ببینیش همین کارو میکردی 

مهدی:بیاین بریم دیگه 

بازم بچه ها دو سه تا مغازه دیگه انتخاب میکنن واسه خرید ولی اون خانم راهنما نمیذاره خرید کنن 

همین موقع امیر یه چرم فروشی میبینه میره سمتش و رو به بچه ها میگه:بچه ها 
بیاین بریم اینجا. کمربنداش قشنگه که دوباره اون خانمه میاد جلوی امیر و 
میگه : I have a better place for u . 

سیدبا صدای بلند میگه : د لامصب این جای بهتر کجاست ؟ 

امیر رو به سعید : سعید میزنم تو دهنشا.بهش بگو خفه شه.از اون موقع تاحالا 10 تا مغازه رفتم نمیذاره چیزی بخرم. 

خانم راهنما لبخند می زنه. 

سعید با خنده رو به خانم راهنما میگه k , let him try it.������ 

مجتبی : نه داداش ببین با زن جماعت باید اینجوری حرف بزنی .بیا اینور تا بهت بگم : 

ببین خانم گایدر(راهنما ) .ما اومدیم اینجا شاپینگ. پلیز دونت تل آس وات تو دو وات نات تو دو. 

فرهادم میاد جلو و بازوی کاپی رو میگیره ومیگه : look at this. this is 
saeed marouf . he is very khashen .age he asabani beshe , will get your 
pache.pas bezar ma kharidemouno bokonim.�������������� ���� 

خانم راهنما میگه : I cant get what u mean well.ok buy what u want !and I will help u how much i can. 

شهرام : ااه کمک نمیخوایم آقا جون نمیخوایم. 

همه راه میفتن . 

سید : من میخوام ببینم کی اینو راهنما کرده ؟این اصلا به فکر اقتصاد کشورش نیس .مشتری رو میپرونه. 

فرهاد : تا تقی به توقی میخوره میگه : ������i have better place.I have better place 

عادل : فکر کنم توهم زده بیچاره هی توذهنش جاهای بهتر میاد. 

سعید که توفکره میگه : آقا من یه غلطی کردم توش موندم. من همین جا از همتون عذرمیخوام .یکی منم از دست این نجات بده 

مجتبی : خوشم میاد زود به غلط کردن میفتی ! 

یهو شهرام سرجاش می ایسته ومیگه :بچه ها...اون آسانسورو میبینین ؟ منم میبینم ! ولی شاید اون زنه نبینه ! 

امیر: فکرشم نکن ،شیشه ایه خره میبینتمون آبرومون میره.

خاطرات طنز والیبالی3

قبل از بازی آلمان و ایران 1 

روز قبل از بازی آلمان. بچه ها همه تیپ زده از هتل میان بیرون و سوار 
لیموزینی میشن که از طرف فدراسیون جهانی براشون فرستادند. پشت سر ماشینشون 
یه ماشین دیگه پارک بود که توش 2 تا بادیگارد ویژه است برای محافظت از 
والیبالیست های ایران و یک خانم به عنوان راهنمای بچه ها در لهستان. سید 
وسعید و شهرام و فرهاد میان سمت ماشین که سوار بشن.بعد از اینکه ساکاشون رو 
میذارن پشت ماشین ،فرهاد سرشو میندازه زیرو میره جلو میشینه.بچه ها که دم 
ماشین ایستادن چپ چپ نگاش میکنن. 

فرهاد :چتونه؟ بیاین بالا دیگه. 

سید : تو با 25 سال خجالت نمیکشی ؟! 

فرهاد : خجالت ؟! خجالت واسه چی؟ 

شهرام : حاکم بزرگ ،میتی کومان ، با 190 سانتی متر قد اینجا وایساده تو میری جلو میشینی ؟! 

سعید فقط نگاشون میکنه . 

فرهاد :بیا بابا ، بیا بشین جلو .همین اول کوفتمون نکنین . 

بچه ها میرن بالا.عادل و امیر و میلاد و مهدی هم سوار میشن.مجتبی آخر از 
همه از هتل میاد بیرون .چشمش به بادیگاردا که میفته یه لحظه خشکش 
میزنه.میره دم ماشین سرشو از شیشه میکنه تو و میگه : اینا قصد دارن با ما 
بیان ؟ 

عادل : کیا ؟ 

مجتبی : یه لحظه پشت سرتونو نگاه کنین. همه برمیگردند بادیگاردا رو که بهشون خیره شدن میبینن و بعد همزمان میگن : اااااااه... 

امیر : چه خری به اینا گفته بیان ؟؟! 

سعیدبرمیگرده زل میزنه تو چشاش ومیگه : من ! 

امیر :هااااان داداش میخواستم بگم خیلی خوب کاری کردی 

سعید : اینا که کاری به شما ندارن ، میرید گم میشید تو کاتوییس .(اسم شهری که توش هستند ) 

میلاد : حالا کجا میخواین برین ؟ مهدی : میخوایم بریم سیلسیا سیتی سنتر. (silesia city center ) 

شهرام : قراره سعید مهمونمون کنه .خودش گفته هرچی میخواین بخرین، کاپی پولشو میده. 

سعید : ماشالا چقدرحرف میزنین.هرکی میخوادزیاد حرف بزنه همین الان بپره پایین. 

سید: سعیدداداش، این 3 تا رو باهامون آوردی هیچی بهت نگفتیم دیگه پر رو نشو. 

مجتبی : محمد هیچیش نگو...الان گریه شو راه میندازه ! 

ماشین راه میفته به سمت سیتی سنتر در ماشین گوشی سعید زنگ میخوره 

سعید:الو سلام مامان جان 

مهدی:بچه ها یه لحظه ساکت بشین داره با گوشی حرف میزنه . 

فرهاد:راست میگه ساکت بشین ببینیم چی میگه 

سعید با گوشی:خوبم.شما خوبین ؟.........آره مامان همه چیز خوبه،داریم میریم بگردیم 

سید:آره مامان همه چیز خوبه 

سعید با گوشی:ایشالا فردا با آلمان 

سید و شهرام همزمان:ایشالا فردا با آلمان 

سعید:شما خوبین؟بابا خوبه؟ 

سید و شهرام و فرهاد همزمان:شما خوبین؟بابا خوبه؟ 

مهدی:مریضین مگه؟بذارین دو کلام حرف بزنه بیچاره 

سعیدم بر میگرده چپ چپ نگاه میکنه 

سعید با گوشی:خب نسیم چطوره؟کجاستش؟ 

امیر که داره از شیشه ماشین بیرونو نگاه میکنه میگه:نسیمم خوبه همه خوبن مادر،دیگه گریه نکنیا مامان دورت بگرده 

همه میزنن زیر خنده 

سعید هم یه پوزخندی میزنه و دستشو میذاره رو گوشش تا بهتر بشنوه 

سعید با گوشی:ااا مگه کارش درست نشد؟مگه من بهش نگفتم چیکار کنه ؟ 

مجتبی:اااا مگه نگفته بهش؟چرا به حرف کاپیتان مملکت گوش نمیدین آخه؟؟!! 

سعید با گوشی:خودم اومدم درستش میکنم،دیگه خبری نیست؟..........ا چرا زود تر نمیگین اونجاست؟گوشیو بدین بهش دلم براش خیلی تنگ شده 

شهرام : وای بمیرم دل منم براش یه ذره شده. 

سید : تو اصلا میدونی این کیو میگه ؟! 

شهرام:حتما میدونم که میگم 

سعید : سلام دایی جون چطوری شما ؟؟ 

سید :ااااا وحیده؟! (وحید سید عباسی دایی کاپیتان معروف) 

سعید با گوشی:منم دلم برات خیلی تنگ شده قربونت بشم الهی 

فرهاد : من واقعا نمیدونستم اینقد سعید احساسیه،نیگا کن چجوری قربون صدقه داییش میره،مجتبی فیلم بگیر این صحنه هارو ثبت و ضبط کن 

سعید با گوشی:آره فدات شم،مگه میشه برای یکی یه دونه ی خونواده سوغاتی نخرم،.............آره اونم خریدم 

مجتبی بلند میگه : دوروغ میگه نخریده 

شهرام:چیو؟ مجتبی:نمیدونم همین که میگه خریدمو 

امیر:نه بابا خرید،من دیدم که خرید 

عادل:چی خرید؟ 

امیر:نمیدونم ولی من دیدم یه سری خرید که کرد گفت ایننارو برا وحید میخره 

مهدی:میگما شما تازگیا انقد فوضول شدین؟یا قبلنم بودین من نفهمیدم 

میلاد:نه ما همیشه همین قدر فوضول بودیم 

مجتبی رو به میلاد:الان به تو گفت اینو؟ سعید هنوز داره با گوشی حرف میزنه 

فرهاد:ااااا هییییس بزار ببنیم چی میگه دیگه 

سعید با گوشی:آره دایی جون اون ماشینو الان که رفتم برات میخرم بچه ها با تعجب به هم نگاه میکنن 

فرهاد:ماشییییین؟؟!! 

شهرام:نه بابا اشتباه شنیدیم،وحید انقدرم پر توقع نیست 

فرهاد:میدونی اگه بخواد این کارو بکنه چقدر باید پول گمرک و اینا بده 

امیر:هیسسس سعید برمیگرده با حالت بدی به بچه ها نگاه میکنه و با اشاره میگه ساکت 

عادل:بچه ها هیچی نگین دیگه،حرصش ندین انقدر 

مجتبی:اااا نخیر چرا وقتی من با گوشی حرف میزنم همتون با آخرین ولوم صداتون با هم حرف میزنین،خب میگفتین...فرهاد ساکت نشین 

سعید با گوشی:آره دایی کم کم آماده شو واسه مدرسه امیر:مدرسهههههه؟!! 

سید:تا جایی که من اطلاع دارم وحید خیلی وقت پیش درس و مدرسه و دانشگاهش تموم شد 

سعید :هوای مامانت رو داشته باشیا حرصش ندیا دایی جون ! 

شهرام : به جون خودم قسم این وحید نیس 

! سید بعد از چند ثانیه فکر کردن میگه :خیلیییییی خریم بچه ها !این وحید نیس که ، بچه ی نسیمه. 

میلاد : باور کنین من حدس زده بودم فقط جرءت نداشتم بگم. 

سعید همین موقع خدافظی میکنه و برمیگرده به بچه ها نگاه خشمگینی میکنه 

. فرهاد با انگشت مجتبی که اون ته نشسته رونشون میده که یعنی همه چی زیر 
سراونه. ولی مجتبی خودشو زده به خواب ! امیرم سرشو تمام از شیشه میبره 
بیرون و میگه عجب هواییه

اقای موسوی در جشن عروسی ارمین تشکری

اقای موسوی در جشن عروسی ارمین تشکری


جدیدترین عکسهای عروسی آرمین تشکری و ونوس عادلی | WwW.ActorFans.IR

خاطرات طنز والیبالی2

مهدی(دست زیر چونه و مغموم):امروز هستی عکس از گلبو فرستاده بود..بچم داره بزرگ میشه و من نیستم ببینم...هـــــــــِــــی...ج وونی 

فرهاد ظریف:میفهمم چی میگی...ترمه کوچولوم از بس نرفتم ببینمش باهام قهر 
کرده...خانومم میگه شبا گریه میکنه...(زیر لبی)بابات بمیره اشکتو نبینه 

پوریا:جانان منو بگو که واسه تمرین رفتنم نمیذاشت از خونه بیرون بیام الان 
این همه مدت نبودم چی به روز بچم اومده؟...از بس بچم آرومه هیچی 
نمیگه...فقط نگام میکنه 

مهدی:خوب چون هنوز زبون نیومده...بذا زبون بیاد...بچه ی توئه ناسلامتی...سوراخ میکنه مخ مخاطبو... 

پوریا(چپ چپ نگاه میکنه):بچم نجیبه... 

فرهاد:ترمه انقد خانومه...صُبا پا میشه برام صبحانه آماده میکنه بیدارم میکنه... 

مهدی و پوریا  

پوریا:جانان من بعد از ظهرا که از تمرین میام میاد دم در سویی شرتمو میگیره آویزون میکنه میگه چی میخوای برات بیارم بابا پوری؟؟؟؟ 

شهرام 

محمد:حرف نمیزد که تا دو دقه پیش... 

پوریا:ارتباط چشمی برقرار میکنیم 

..همینه که اسمشو گذاشتم جانان....جون منه.. 

. شهرام:خط رو خط شده میگفته باباقوری!!! 

محمد و شهرام 

مهدی (بادی به غبغب میندازه):من بعد از ظهر جمعه که حوصلم سر میره گلبو 
برام ویالون میزنه...تا حوصلم سر جاش نیاد ول نمی کنه...یه بار حوصلم سر 
جاش نیومد رفت ماشینوروشن کرد گفت پاشو ببرمت دور دور بیاد سر جاش! 

فرهاد و پوریا و محمد و شهرام 

یه لحظه سکوت 

شهرام و محمد بهم چشمک میزنن 

شهرام:ای جــــــــــــــــــــــــ ـان...ای جــــــان 

مهدی و پوریا و فرهاد 

محمد کمپرس یخو گذاشته رو شکمش زیر لباس , دست شهرامم رو شکمشه 

... کل اتوبوس  

شهرام:عزززیزززززم 

...عمو قربونش بره چه لگدی میزنه به باباش رفته! 

محمد زیر لب: درد! 

همه  

محمد 

فرهاد :هاااااان؟ 

محمد:دخترمو میگه.. 

.با پاش داره پیانو میزنه...فداش بشم.... عاخ عاخ...فرهاد جلو چشمم نباش...سوشاتا شبیه تو میشه... 

سعید:چـــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــــــ� �ی؟؟؟؟ سوشاتا؟؟؟ 

شهرام:عاره...سوشاتاسادات موسوی...چه خوش آهنگه! 

اتوبوس کواچ سوشاتا محمد سعید: