قبل از بازی ایران و المان 3
مجتبی : سعید کارخودته.سرشو گرم کن تا ما جیم شیم.تو هم میتونی باهاشون بری به " بتر پلیس ".
سعید : آقا من خودم خراب کردم خودم درستش میکنم.
سعید روبه خانم راهنما : sorry ,we need your help.I dont know a good
place here.would u pls bring us sth to eat?we will wait here for u.
فرهاد : ای جونور خداییش خیلی باهوشی .
امیر :بیخود نیس بهترین پاسور لیگه.
سعید ، خانم راهنما وبادیگاردها رو راضی میکنه برن.میدوه سمت بچه ها و میگه : این اولین بارمه از این غلطا میکنم بدوءین بدوءین.
همه باسرعت میرن سوار آسانسور میشن.
مهدی :ایول ، سعید داری راه میفتی داداش.
میلاد :کی فکرشو میکرد کاپی اینجوری بذارتشون سرکار ؟!!!
شهرام:باریکلا سعید .داری پیشرفت میکنی
سعید باد تو غبغب میندازه و میگه:باشه بابا حالا یه کاری کردیما بسه دیگه
سید که چند ثانیه ست همینجوری زل زده به کاپشن سعیدمیگه : سعید داداش همه کارات یه طرف ، این کاپشن قرمزی که پوشیدی یه طرف.
همه با تعجب زل میزنن به کاپشن سعید !
فرهاد : با این کاپشن قرمز آتیشی که پوشیدی خانم راهنما از 30 کیلومتری هم میفهمه ما کجاییم !
مهدی :سعید راست میگه این چیه پوشیدی ؟!من دقت نکرده بودم. امیر :درش بیار درش بیار!
سعید : بله ؟؟؟؟
میلاد:بدو بدو الان شناساییمون میکنن. سعید : چی چیو دربیار.چیزی زیرش نپوشیدم !
مجتبی :اشکال نداره داداش راحت باش خودمونیم.فیلم من بدون لباس تو همه جا پخش شد هیچی نگفتم.
سعید : عمرا. فکر کردن درموردشم زشته چه برسه به عمل کردن بهش
سید سعیدو میکشونه وسط خودشونو و مینشوندش کف آسانسور که کمتر پیدا باشه و میگه : بیشین بابا...زشت تویی با این کاپشنت ...!
آسانسور میرسه به طبقه آخر و بچه ها پیاده میشن..میرن هرچی میخوان میخرن.دو
سه ساعت میگذره وخانم راهنما هنوز داره دنبالشون میگرده.وقتی بچه ها دارن
از مرکز خارج میشن سید وشهرام دوباره چشمشون به اون کاپشن رویایی میفته و
میرن سمت اون مغازه...
شهرام رو به سید :محمد باور کن این به تونمیاد.با این ریشات.
سید : اصلا اینو دوختن برای یه آدم ریش دار.بعدم اصلا چه ربطی به ریش داره ؟!فکر نکن میتونی منو خر کنیا...
شهرام : آقا اصلا بیا بریم تو شاید دو تا داشته باشه.
سید : اگه یکی داشت قد میگیریم هرکی دراز تره مال اون
شهرام اول میره تو اما چند قدم بیشترنرفته که یهو عقبگرد میکنه و سید و هل میده به سمت بیرون و تند تند میگه :برو برو.بدو برگرد بدو.
سیدم هلش میده تو و میگه :غلط کردی.فکر کردی من خرم ؟! کاپشن مال خودمه. شهرام : برو خره ."بتر پلیس " اینجاس .
یهو خانم راهنما از در مغازه میادبیرون ومیگه : where were u ?we lost u.I was searching for u up untill now.
بچه ها اون طرف دارن با تعجب این صحنه رو نگاه میکنن !
امیر : بمیرید شما دوتا..سر یه کاپشن به بادمون دادید..
سعید رو به خانم راهنما : yes we too.we lost u too
سید : لال از از دنیا بری دختر...داغ این کاپشنو به دلمون گذاشت.
خانمه میگه : wait a minute.i missed sth in that store.
سعید : خیلی معلومه قالش گذاشتیم ؟
شهرام :برو بابا .. خانم راهنما با دو تا پلاستیک دستش میادبیرون و یکیشو
میگیره طرف سید یکیشم طرف شهرام و دست وپاشکسته به فارسی میگه : این برای
شما و.. این برای شما...جنس ،خوب نبود.اما چون شما دوست داشت ،من به
بادیگارد گفت ، اون خرید برای شما.
شهرام و سید بقیه بچه ها
سعید آروم به بچه ها میگه : این فارسی بلد بود !؟؟؟
امیر :یعنی هرچی گفتیم رو فهمید ؟؟!
مجتبی :بچه ها من برم محو شم تو افق .کسی همراه هست ؟!
سید کاپشن رو میگیره و بعد از تشکر به بچه ها میگه : بچه ها نظرتون در موردحرفایی که من زدم چیه ؟!
شهرام آروم برمیگرده به بچه ها میگه : بچه ها اصلا تو روتون نیارید که انقدر بهش چیز گفتید وهمشم فهمیده.
سعید : دیگه تا عمر دارم با شماها بیرون نمیام.
فرهاد : سعید توکه شاهد بودی من چیزی نگفتم !
خانم راهنما : Now lets go to a better place than City Center.
همه : :|
سعیددیگه
کدوم سعید
سعیدجیگره قربونت برم که اینقدرباشخصیتوباهوشى
در مورد کی صحبت میکنی؟؟