رها از عالم خاکی به ور از هر چه ناپاکی و همچون عاشقی شیدا به دنبال تو می گردم
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت /مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است بنویسید که یک مرغ مهاجر بودهاست
توانم خفت بر شاخی به گلزار/توانم برد خاشاکی به منقار
تورو دیدم و دید من به این زندگى تغیىر کرد همون لبخند شیرینت منو به عشق نزدیک کرد بابک جهانبخش خخخخ
دست بر دامن مولا زد در/ که علی بگذر و از ما مگذر
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام با خبر باش که در حسرت دیدار تو ام
میازار موری که دانه کش است /که جان دارد و جان شیرین خوش است.
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
یوسف گم گشده باز آید به کنعان غم خور/کلبه ی اخزان شود روزی گلستان غم مخور
زیبا بود
مرسی
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند لطف کن با د بده
دیشب صدای تیشه از بیسون نیامد /شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد.
رها از عالم خاکی به ور از هر چه ناپاکی
و همچون عاشقی شیدا به دنبال تو می گردم
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت /مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بودهاست
توانم خفت بر شاخی به گلزار/توانم برد خاشاکی به منقار
تورو دیدم و دید من به این زندگى تغیىر کرد
همون لبخند شیرینت منو به عشق نزدیک کرد
بابک جهانبخش خخخخ
دست بر دامن مولا زد در/ که علی بگذر و از ما مگذر
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار تو ام
میازار موری که دانه کش است /که جان دارد و جان شیرین خوش است.
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
یوسف گم گشده باز آید به کنعان غم خور/کلبه ی اخزان شود روزی گلستان غم مخور
زیبا بود
مرسی
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
لطف کن با د بده
دیشب صدای تیشه از بیسون نیامد /شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد.